امروز برای زدن واکسن بردیمت بهداشت، واکسن چهارماهگیت بیشتر از دو ماهگی اذیتت کرد، مخصوصا اینکه بابا هم نبود پیشت و من و عزیزت تو رو در اغوش می گرفتیم و راه می بردیم اما دختر نازم بعد از چهارماهگیت گریه هات خیلی کمتر شده انگار برا خودت خانومی شدی
عزیز مامان عشق بابا نفس مامان: امروز وقتی من و بابا برا واکسن زدنت رفتیم بهداشت قلبمون داشت از جا کنده می شد. تو دیگه حالا کمی گردن گرفتی و شیرین شیرین شدی، فدات بشم عزیزم
مطهره کوچولوی نازم، شما از ۲ ماهگی چند تا دوست خوب پیدا کردی یادته عمو خرسی هات زمین بازیت یک خاله پروانه خوشگل هم داشتی که باهاش بازی می کردی فکر نکنم هیچ وقت اون ها رو یادت بره